دلم پر از حرف ها و کلمه های نگفته...که بغض کردند و یه گوشه نشستن...
من خیلی وقته که حرفام رو با سکوت معنی می کنم..با سکوت به حرفای دلم شکل میدم...
پ.ن:از این عکس خوشم اومدهمینطوری گذاشتم ربطی به مطالب بالا نداره!
این وقتا ذهنم می پرد
از روز به شب
از من به تو...
از تو به...ولش کن
راستی چشمانت چه می خواهند بگویند؟آرام از کنارم رد می شوی و به چشمان مات من نگاه می کنی!!
نگاهت ثانیه ها رانگه میدارد..هیچ نمی دانم...هیچ نمی دانم...
روزی به رویاهایت که هنوز با من است
حسادت خواهی کرد
روزی که دیگر هیچ نشانی از من نخواهی داشت...
پ.ن:خوابم نمی بره نمی دونم از اشتیاق یا خستگی زیاد...آخه این دوتا احساس به یه اندازه الان با
من هستن...کاش الان برف می اومد.