پدر از دوریت دیوانه شدم..دیوانه..نیستی ..از غم دوریت دیوانه شدم

خدایا  بعضی وقتا واقعا زندگی سخت میشه برام...سخت از اون لحاظ که نمی تونم درک کنم...


درک ...بهتره بگم درک زندگی ...بعضی وقتا حس می کنم که هیچی نمی فهمم حتی صحبت کردن


هم برام سخته ..سخت که نمی تونم منظورم رو بفهمونم...بعد چطور انتظار دارم کسی درک کنه..


بتونه کمک کنه این کلاف سر درگم ذهنم را باز کنم..در سال حداقل یک بار اینطوری میشم...احساس


می کنم ذهنم یهو سکته میزنه...یهو میزنه زیر همه چیز...یهو غریبه میشه..یهو نمی فهمه ..یهو درک


نمی کنه...رم می کنه...در حدی که واقعا نمی تونم کنترلش کنم...حال خودم نیستم...


البته  این احساس در ضمیر ناخودآگاه من ثبت شده ...


تقدیم  به پدر عزیزم که عاشقانه دوستش دارم و هر لحظه از یاد او غافل نیستم...



دوست داشتن
گاهی وقت ها تحمل است
اینکه بتوانی با زخم های زندگی
هنوز سرپا ایستاده باشی
دوست داشتن
گاهی وقت ها، زندگی ست
همانند سینه ای بدون نفس ،
از مرگِ
قلب بدون عشق
آگاه باشی
دوست داشتن
گاهی وقت ها 
سنگین است
به سان
سنگینیِ لیاقت دوست داشته شدن
و بعضی وقت ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است
زنده نگه داشتن
کسی درون ات
حتی
با وجود این فاصله های دور



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد