مرا نادان نپندارقبل ازاینکه درون پنهان مراجستجوکنی وتصورنکن من نابغه هستم پیش
ازاینکه مراازدرون مقتبس شده ام جداکنی ونگواوخسیسی مشت بسته است قبل ازاینکه
قلب مرا ببینی ونگواوخیرخواهی بخشنده است پیش ازاینکه بدانی هدف من ازمهربانی
وبخشش چیست ومرادوست وعاشق صدانکن پیش ازاینکه عشق من باهمه آنچه
ازنوروآتش داردبرتوثابت نشودومراآسوده ندان تازمانی که زخم های خونین مرالمس
نکرده ای...
میدانیم که یک ضربدر یک میشود یک.
ولی از نتیجهی ضرب یک تکشاخ و یک گلابی
هیچ تصوری نداریم.
میدانیم که پنج منهای چهار می شود یک
ولی نمیدانیم یک ابر منهای یک قایق بادبانی
چه میتواند باشد.
میدانیم که هشت تقسیم بر هشت میشود یک
ولی از یک کوه تقسیم بر یک بزغاله
هیچ نمی دانیم.
میدانیم یک به اضافهی یک میشود دو
ولی من و تو، آه
نمیدانیم چه میشود.
اما حاصلضرب یک ناجی و یک خرگوش
کسیاست با سر سرخ.
یک دله دزد تقسیم بر یک پرچم
میشود یک خوک.
یک اسب منهای یک اتوموبیل
میشود یک فرشته.
یک گل کلم به اضافهی یک تخم مرغ
میشود استخوان قوزک پا
فقط من و تو
در ضرب ، تقسیم
جمع و تفریق
همان باقی میمانیم
از ذهنم پاک شو
به دلم باز گرد.
شعر از نیکیتا استانسکو، ترجمهی محسن عمادی