سنگم
آرام آرام مینویسم و خود را میتراشم
تا به شکل مجسمهای درآیم
که تو بودایش کردهای.
از دهان من اگر حرفی نیست
کوتاهی از من است
نمیدانم چگونه از تو سخن بگویم
با دهانی از سنگ...
...چرا همگان را نبخشم
چرا از خاطر نبرم زخمها را،
من که فراموش خواهم کرد
نشانی خانهام
چهرهی کودکم
و تلفظ نامم را از دهانت . .
پ.ن:عاشق بهارم ..تمام روزهای فصل بهار ...لحظه های فصل بهار ...ثانیه هاش...من عاشقم...
نفس میکشم...زنده ام ...نیرو می گیرم......