به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک می گوید
دل ،
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی!
آخرهای شب
از آینه بیرون میآید
شانهها یم را نوازش میکند
دستهایم را میبوسد....
دریچههای قلبم را بتادین میزند
باندهایم را عوض میکند
میگوید
قوی باش
و من
پیش از آن که
به صورتش نگاه کنم
به خواب میروم
آرام